«یک آسمان هیاهو » نوشته رحیم مخدومی کتاب نوزدهم از مجموعه قصه فرماندهان، بر اساس زندگی شهید علیرضا موحد دانش است. «تو وقتی منتظری، چشمانت چگونه میشود؟ لطفآ قیافه آدمهای منتظر را بگیر. می خواهم موقع انتظار چشمانت را ببینم. سعی کن انتظار بکشی... بیشتر سعی کن... باز هم بیشتر... آخرین توانت همین است؟ نمیدانم چرا چشمان منتظر تو با چشمان منتظری که من تا حالا دیدهام خیلی فرق دارد. از همینجا معلوم می شود انتظار ادا درآوردنی نیست. رنگ انتظار ابتدا در دل ساخته میشود، بعد ناخودآگاه میزند به چشم. به همین خاطر همه انتظارها یکرنگ نیست. بعضیها مظلومانه و دوستداشتنی است، بعضیها ظالمانه و ترسناک. بعضیها عاشقانه و مخملین، بعضیها کینه توزانه و آتشین. چشمان مخملین یک دخترک پرورشگاهی را در شهر دورافتاده ماکو در نظر بگیر. در چشمانش چه میبینی؟ می شود رنگ انتظارش را برایم توصیف کنی؟»
0 نظر