درباره دختران زیرزمینی کابل
شروع تغییر از همینجاست.
روسری سیاه را برمیدارم و میگذارم داخل کولهپشتیام. موهایم را پشت سرم گوجهای میبندم. بهزودی پرواز خواهم کرد و بر فراز آسمان خواهم بود. پشتم را صاف میکنم و بالاتنهام را کمی بلندتر نگهمیدارم، طوریکه هیکلم فضای بیشتری اشغال کند. به جنگ فکر نمیکنم؛ فقط به خوردن یک بستنی در دُبی فکر میکنم.
روی صندلیهایی کوچک با روکش پلاستیکی در سالن پروازهای خروجی فرودگاه بینالمللی کابل نشستهام. اعتبار ویزای من تا چند ساعت آینده بهپایان میرسد. گروه خاصی از مهاجران بریتانیایی جشن گرفتهاند و من برای اولینبار در سه ماهِ گذشته، طعم آسایش را پساز زندگی در پشت سیمهای خاردار و نگهبانان مسلح تجربه میکنم. سه زن امدادگر با شلوار جین و بالاتنۀ لاغر با هیجان دربارۀ تفریحات ساحلی صحبت میکنند، پارچۀ مشکی کشبافی از روی شانهٔ یکی از آنها افتاده و قسمتی از پوست برنزهشدهاش را نمایان کرده است.
به نمای مبهمی از اندام او خیره شدهام. در چند ماه اخیر، حتی به بدن خودم هم بهندرت نگاه کردهام.
0 نظر