«سلام حاجی. تصمیم دارم این نوشته ها را یک روز در قالب کتابی چاپ کنم، شاید هم بماند برای بعد از مرگم که لابد یک مرگ لوس و بی مزه خواهد بود، نه مثل مرگ شما سرخ و طوفانی و جریان ساز. بالاخره فرق است میان یک لاقبایی مثل من که در خانه نشسته ام و مجاهدی مثل تو که چهل سال پوتین از پا درنیاورده ای. الان هشت ماه از آن نیمه شب غریب و آن صبح وحشتناک که انگشت و انگشترت صفحات مجازی را درنوردید، می گذرد. قبل از شنیدن آن خبر، فقط یک بار غمی به این کمرشکنی و مردافکنی را تجربه کرده بودم. توی آسایشگاه 3 اردوگاه موصل نشسته بودیم داشتیم با دوستم علی هادی قرآن حفظ می کردیم. فرشید فتاحی اسیر خوزستانی بغض کرده و اشک بار آمد داخل و خبر فوت امام را که در روزنامه عراقی خوانده بود، آورد …».
0 نظر