"کمی دورتر، جیرجیرک تنبلی در سایهی برگی، روی شاخهی درخت بزرگی نشسته بود و استراحت میکرد. او وقتی مورچه را دید، گفت: «چرا کمی استراحت نمیکنی؟ تا فصل زمستان زمان زیادی مانده است. بیا کنار من بنشین تا با همآواز بخوانیم.»
مورچه گفت: «نه، نمیتوانم؛ چون هرروز باید کار همان روز را انجام بدهم؛ وگرنه عقب میمانم. بهتر است تو هم برای زمستان غذا جمع کنی؛ چون زمان خیلی زود میگذرد. کمی به فکر آینده باش.»"
0 نظر