کتاب «زندان الرشید» خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه، سردار علی اصغر گرجی زاده به روایت دکتر محمدمهدی بهداروند است. سردار علیاصغر گرجیزاده در سال ۱۳۴۲ در اندیمشک متولد شد. او پس از خدمات بسیار در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی به اسارت دشمن درآمد و سرانجام در سال ۱۳۶۹ به وطن بازگشت. «ساعت چهار عصر بود. منتظر بودم نگهبان بیاید و ما را برای هواخوری به حیاط ببرد. صدای باز شدن در اصلی زندان و بعد صدای پای چند نفر به گوش رسید. یقین داشتم نگهبان نیست. از پشت دریچه نگاهی به سالن کردم. دیدم چهار نگهبان یک نفر را بین خودشان گرفتهاند و به طرف یکی از سلولها میبرند. زندانی لباس شخصی به تن داشت. معلوم بود اسیرِ ایرانی نیست؛ سر و صورت ژولیدهاش اینطور نشان میداد. او را در سلول سمت راست ما زندانی کردند و رفتند. صدا زدم: «نگهبان، هواخوری ما چه میشود؟» گفت: «هنوز زود است. نیم ساعت دیگر میآیم. نترس! یادم نمیرود.» امکان اطلاعاتگیری از فرد تازهوارد نبود. آن موقعِ روز از تازهواردها سؤال نمیکردیم تا شیوهمان لو نرود. ساعت چهار و نیم نگهبان آمد و ما را برای هواخوری بیرون برد. در راهرو با او همقدم شدم و گفتم: «راستی، این زندانیِ جدید که امروز آوردید کیست؟» گفت: «بعداً میفهمید.» گفتم: «اگر بگویی، کفر میشود؟» گفت: «نه، ولی یک جورهایی با شما رابطه دارد.» گفتم: «یعنی چه؟» حرفی نزد و ما هم بعد از نیم ساعت هواخوری به سلول برگشتیم و به کارهای روزانه مشغول شدیم. هنگام غروب، نگهبان غذای ما و شخص تازهوارد را داد و از زندان خارج شد. اکبر گفت: «علی آقا، اول نماز و شام، بعد بازجویی، قبول است؟» گفتم: «موافقم.»
0 نظر