جلد دوم از سه گانه ی پَتَش خُوارگر مردی نقابدار، همچنان و عرقریزان، پنجههای خستگیناپذیرش را بر بلندای صخره کوبید و سوراخ به سوراخ بالا رفت تا به نیمههای راه رسید. آنگاه پسرک سوگندش را شکست و نیمنگاهی به زیر پا و اطرافشان انداخت، جایی از دیواره که دیگر روی آن، نه راهی به پس بود و نه راهی به پیش. . .
0 نظر