شب چهلم شامل سی روایت شگرف و تامل برانگیز از ملاقات های نورانی مردم با منجی دو عالم، حضرت مهدی (عج)، است.
مرد جلو می آید، صورتش را به وضوح نمی بینم. تقلا می کنم بلند شوم که صدایش تمام اتاق را پر می کند: «مگر نمی خواستی صاحب پسرانت را ببینی؟ آمده ام تو را شفا دهم.»
از ابهت صدایش تمام تنم می لرزد، امام پسرهایم، صاحب پسرهایم… دستش را روی تنم می کشد… تمام توانم را جمع می کنم و فریاد می زنم: «پسرها… بیایید.»
پسرها نفس نفس زنان خود را به من می رسانند. مرد رفته، رفتنش را ندیده ام، اما در اتاق نیست.
– چه شده پدر؟
از نگاه کردن به چهره شان شرم دارم. جوابی ندارم جز اشک و زمزمه: «صاحبتان آمده بود».
0 نظر