جنیفر ال هالم در این داستان زندگی پسر بچه پرتلاشی به نام لوبیا را مینویسد. لوبیا آرزوهای بزرگی در سر دارد. آرزوهایی که البته با وضعیت رکود اقتصادی راهی برای رسیدن به آنها نیست. کار نیست و مردم زندگی سختی دارند. اما لوبیا و دوستان پابرهنهاش خوب میدانند چطور میتواند پول در بیاورند و اغلب اوقات هم موفق میشوند. لوبیا برای رسیدن به هدفش و همچنین برای فرار از فقر تن به تبهکاری میدهد.
او جرمهای پنهانی بسیاری مرتکب میشود. اما اتفاقی رخ میدهد که او را مانند یک قهرمان در کی وست مشهور میکند. خودش، لوبیای قهرمان، تنها کسی است که میداند لیاقت چنین لقبی را ندارد. او از کارهایی که کرده پشیمان میشود و تصمیم میگیرد آنها را جبران کند...
0 نظر