چترت را که فراموش نکردی؟ نه در دیگر داشت پشت سر مگره بسته میشد.مگره رو کرده بود سمت پله ها شالگردنت را هم بردار مادام مگره با عجله رفت شال گردن را بیاورد.تصورش را هم نمیکرد همین چند کلمه ساده چقدر روی همسرش تاثیر میگذارد و ناراحتش میکند. هنوز پاییز بود-سوم نوامبر-و هوا هنوز خیلی سرد نشده بود ولی آسمان بدجور گرفته بود و باران می بارید از آن رگبارهای بی وقفه که در مقایسه با بارانهای معمولی آن هم باران های اول صبح سیل آسا تر بود.
0 نظر