پدر و مادر داگنی برای انجام ماموریتی یک ساله به آمریکا میروند و داگنی را به پدربزرگش می سپارند. پدر بزرگ مردی گوشه گیر و کج خلق است که با داگنی ارتباط خوبی برقرار نمی کند.داگنی در خانه قدیمی پدر بزرگ . شب ها صداهای وحشتناکی می شنود و گمان میکند چون پدر بزرگ او را دوست ندارد . میخواهد با ترساندنش او را از آنجا فراری دهد. سرانجام داگنی با کمک دوستانش پی میبرد که این پدر بزرگ نیست که چنین صداهای وحستناکی به راه می اندازد بلکه …..
0 نظر